نسیم امید
جوان خیلی آرام و متین به مرد نزدیک شد و با لحنی موءادبانه گفت : ببخشی آقا !می تونم کمی به خانوم شما نگاه کنم و لذت ببرم ؟ مرد که اصلا توقع چنین حرکتی را نداشت وحسابی جا خورده بود مثل آتشفشان از جا در رفت و میان بازار و جمعیت یقه ی جوان را گرفت و عصبانی طوری که رگ گردنش بیرون زده بود او را به دیوار کوفت و فریاد زد : مردیکه عوضی ...مگه خودت ناموس نداری ؟...خجالت نمی کشی ؟...بزنم...؟! جوان اما خیلی آرام بدون اینکه از رفتار و فحش های مرد عصبانی شود و عکس العملی نشان دهد همانطور موءادبانه و متین ادامه داد : خیلی عذر می خوام فکر نمی کردم عصبانی بشین دیدم همه ی بازار دارن بدون اجازه نگاه می کنن و لذت می برن گفتم من حداقل از شما اجازه بگیرم که نامردی نکرده باشم ...حالا هم یقمو ول کنین از خیرش گذشتم ... مرد خشکش زد ...همانطور که یقه جوان رو گرفته بود آب دهانش رو قورت داد و زیر چشمی زنش رو برانداز کرد ... وبلاگ پسرک چوپان - سلمان کدیور
Design By : Pichak |